فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

شیطونی فربد تو پارک

الان که هوا هنوز سرد نشده سر ظهر می برمت پارک ، چقدر خوش به حالت میشه اولش به زبون خودت شروع می کنی بلند بلند صحبت کردن همه نگاهت می کنند و بعد یکسره از این وسایل بازی میری بالا میایی پایین . من هم همه جا دنبالت میام ، بعضی جاها نمی تونم رد بشم و چون برات خطرناکه نمی ذارم که تو هم بری اونوقته که جیغت میره آسمون . روابط عمومی ٢٠ ،  بعد از ١ ساعت بازی وقتی میخوام بیارمت خونه مقاومت می کنی که اونجا بمونی ولی من که خیلی خسته می شم دیگه نمی تونم تو پارک بمونم .با اون کفش های صوت صوتیت . هر چیزی رو هم که روی زمین می بینی برمی داری . ...
18 مهر 1390

کوتاه کردن موی جوجو

بعد از عروسی موهات رو کوتاه کردیم از اونجایی که می دونستیم آرایشگاه بردنت فایده نداره و نمی ذاری موهات رو کوتاه کنیم تو یه عملیات سریع السیر دایی مهدی سه سوته موهات رو کوتاه کرد اولش متوجه نشدی ولی وقتی مو ها روی سرو صورتت ریخت کلافه شدی و شروع کردی به گریه و هر چی مو بود رفت تو دهنت من هم سریع بردمت حمام و شدی یه پسر جیگر طلا .     ...
14 مهر 1390

عروسی دایی هادی

  بلاخره روز عروسی فرا رسید مامان شیوات از چند ماه قبل نگران این روز ها بود،روز قبل از عروسی رفتیم خونه مامان جونی و یک سری مهمون هم از شمال اومده بودند شب بزن و برقص راه انداختیم از همه بیشتر فربد جوجوی مامان می رقصید خلاصه اینکه مجلس گرم کن شده بودی اصلا گریه نمی کردی و خسته هم نمی شدی یک سره می رقصیدی چه خوب شد که قبل از عروسی راه افتاده بودی. روز عروسی قبل از آرایشگاه رفتن تو ماشین خوابوندمت و بابا فری یه ٢ ساعتی تو کوچه پس کوچه می گشت تا تو بخوابی قبل از اینکه بیدار شی من از آرایشگاه اومدم بیرون و تا بیدار شدی و چشمت به مامان شیوا افتاد کلی خجالت کشیدی اولش فکر می کردیم منو نشناسی ولی سریع شناختی ...
7 مهر 1390

جوجوی مامان راه میره

عزیز دلم ١٦ ماهت که تمام شد کاملا راه افتادی مامان فدای شکل راه رفتنت بشه الللللللللللللللهیییییییییییییییییی کاش می شد که بخورمت ولی اونوقت یک ساعته تموم می شدی.   ...
3 مهر 1390
1